تو مسیر برگشت از کلاس، رفتم صورتم رو جلبک بذارم! آرایشگر داشت دم در با پدرش درباره ماشینشون حرف میزد و من ناگهان آرزو کردم تغییر کنم! نشسته بودم و ب صداش گوش میدادم که چطور واضح و بلند حرف میزنه، تک تک حروف الفبایی که به کار میبره به وضوح شنیده میشه! تن صدای یکنواخت اما محکم. انگار ک اون اما، از، و، نه ها قراره دنیارو عوض کنن.. اینکه هیچ چیز مهمی گفته نمیشد اما انگار یه لیدر برای فالوئرهاش سخنرانی می کرد.

نشسته بودم و ب خودم فکر می کردم.. به حرف زدنم، ب به زحمت شنیده شدنم، ب اینکه گاهی خودمم نمی شنوم اونچه میگم رو.. ب صبر خونواده م و تحملشون ک گاهی تموم میشه و چی میشه واضح حرف بزنی ها اعتراض رو نشون میده.. ب شل بود بندها، سست بودن ستون..مکث..حرف زدن آزارم میده.. دوست دارم به طرف نگاه کنم، لبخند بزنم، دستش رو بگیرم
البته لحظه هایی هم هست ک این طور نیستم. وقت هایی ک هیجان زده م.

دارم دوباره شبح اپرا رو می خونم!

و نمیشه از امروز نگم! شش می! روزی ک ما رو ترک کردید! گریه کردید اما ب رفتن ادامه دادید.. شونزده سال پیش چنین روزی همه چیز تمام شد اما دوباره متولد میشید! فردا. هر روز..