هممون مریضیم. ب همدیگه لبخند می زنیم. با هم شوخی می کنیم. جوک می گیم و می خندیم. اما چشم ها دروغ نمیگن. ترسیدیم. هر کدوم برای دیگری. ساعت ها منتظر موندن تا تختی خالی شه و بشه سرم زد ترسوندتمون. قفسه سینه هایی ک با هر دم و بازدم حس سنگینیشون غیرقابل انکار شده. ما می تونیم درگیر آنفولانزایی ساده باشیم اما راهی برای فهمیدنش نیست. دکتر امروز بهم نزدیک نشد. از دور پرسید سرفه نمی کنی؟ تب نداری؟ اگر سرفه کنی باید بری بیمارستان. و من ب رنج فکر کردم. ب رنجی که اطرافیان بیمار میبرن.. ب رنج آدم ها. حالم خوبه. نگران بقیه م.
- چهارشنبه ۷ اسفند ۹۸