صبح میرم سر کلاس، عصر بر می گردم و مامان اولین جمله ش:

ظهر یهو دلم برات تنگ شد، نمی تونستم بهت زنگ بزنم..

و من بغض می کنم.

یاد تو وقتی پروفایلت عکسی برای مادرته.. اینکه چقدر دلتنگشی. یاد لحظه ای ک بهت گفتم ادا در میاری وقتی میگی خوبم. اینکه تو پینک هستی وقتی بی حس شده بود و دکتر ازش می پرسید بهم بگو کجات درد می کنه، می دونم درد می کشی.. تو پینک تو آهنگ پینک فلوید هستی...

گفتی ما ینا، توهم زدی! من حالم کاملا خوبه

دروغ! من توی ماشینت، وقتی کلمه ی "مادرت" رو گفتم و تو انگار ک صاعقه بهت زده باشه تکون خوردی و چشمات پر شد رو یادم هست. ادا در بیار.. ب قول ناهید عرجونی: دروغ بگو قهرمان، مگر یک مرد چقدر می تواند راست بگوید.. اما من، ندیدمت، من تمام زندگیم نگاهت کردم. من ب تو، ب زیر نقابی ک میزدی نگاه می کردم. 

مز سهیلا امروز می گفت پسرم سهیل شبانه روز می خونه می خواد بره آلمان. تو دلت نمی خواد ی روزی از اینجا بری؟ و جوابم سه کلمه: هرگز! مادرم اینجاست.