تو تاریکی جاده، ی گوشه نگه داشتم و زنگ زدم.
سلام ک گفتم با شک جواب داد. گفتم من ما رینا هستم. دو ثانیه مکث و ناگهان با شوق: ما رینا!! چرا پیشم نمیای؟ زنگ زدم یلدا رو تبریک بگم اما برنداشتی.. این شماره ت رو نداشتم..

گفتم دیروقت گوشیم رو دیدم و زنگ زدم بگم چقدر شرمنده م. وظیفه ی من بود..

گفت همون پیامی که دادی، ادبیاتی ک استفاده کردی نشونم داد ک واقعا یه ما رینایی. همون ک براش یک کتاب نوشتم.. همون یک بار ک دیدمت حس می کردم هیچ حس غریبگی وجود نداره.. با من راحت باش، از عذرخواهی نگو، از شرمندگی.. دوست ندارم هیچکس معذب باشه مخصوصا تو که ما رینایی..

و دیگه تاریک نبود. این یکی از بهترین و خاص ترین تعریف هاییه ک تو تمام این سی سال شنیدم. بخاطر اسمم من دو دوست جدید دارم. دوستایی که نزدیک ب چهل سال از من بزرگترن و من دوستشون دارم. خیلی.