آرایشگرم مسافرته. صبح ب مامان گفتم صورتم رو بند میندازی؟ و اینطور بود که اونقدر خندیدیم ک اشک ریختیم.. گفت صورتت لاغره، از هر زاویه امتحان می کنم اونی که می خوام نمیشه، آرایشگرت هرچقدر ازت بگیره باز کمه
نشستم، تکیه دادم، تکیه ندادم، دراز کشیدم و سرمو گذاشتم رو پاهاش، .. خندیدیم و خندیدیم..
عصر دارم میرم خونه ی محبوبه، محبوبه ای ک با من خیابون های اونجا رو فتح کرد و اجازه داد اون شهر لعنتی رو خوب ببینم قبل اینکه تو رو.. دست های تو رو، پاهای تو رو، لب های تو رو..
میرم ببینمش و یادم بیاد اون روزها، اون لحظه ها.. میرم ببینمش.
دل م، برای تو، برای خودم، برای ما... برای اسم ت..
امیدوارم عکس هام کسی رو آزار نده
- شنبه ۲۳ آذر ۹۸