بعد از هشت سال، بالاخره قراره برم و این مرد رو ببینم و بگم ببین، منم، ما ر ینا، همون ک تو کتابت برام نوشتی:

شاید هنوز زاده نشده ای که نمی آیی..

تو هر صفحه ش یک خط.. روی همین نیمکت نشسته بودم. تو ساحل کسی نبود و اون زن گفت مشترک مورد نظر قادر ب پا... و تمام.