آبانت داره تموم میشه. آیم گوئینگ تو دای فرام ایت. از خوندنت. فکر می کنم از خوندنت بمیرم.
دو سال پیش یک روز شاگردم پسردایی ش رو آورد. نه، ده ساله. امیرمحمد! و من مردم از شباهت اون بچه ب تو. حرف ک می زدم باهاش، چشمام پر میشد. رفت.
چندروز پیش تو کوچه، هفت هشت پسربچه بازی می کردند. بینشون یهو دیدمش. مات شدم. ده ثانیه خیره موند بهم. پوکر فیس. با اخم حتی. داشت سعی می کرد بفهمه چرا من.. یهو انگار جرقه ای توی ذهنش زده شد. آروم خندید. و من باز مردم...
مثل تو. اخم تو. خندیدن تو..
گفتی اینجا هیچکس شبیه تو نیست.. اینجا اما، حتی دیدن یه بچه هم.. آی هیت یو.
- يكشنبه ۲۷ آبان ۹۷