بعد از مدت ها دوباره برگشتم ب درامابینز. پسوردم رو ک تایپ کردم و لاگد این شدم تازه فهمیدم چقدر حس خوبی دارم بین اون آدم ها. بین ریکپ ها، خوندنشون. خوندن جاوابینز و گرل فرایدی. آخرین عکس، از مای آجوشی بود. و من چقدر دوستش دارم آخه. بعد از فرندز، بهترینه. تمام مدت منتظر ریکپ د گست م.
و من اینروزها هم بوی لعنتی تو رو میدم. تو خیابون سر می برم تو لباسم و نفس می کشم. ما ری نایی ک بوی پاییز سه سال پیش رو میده. و چقدر عاشق بوی سیگارم.
و راستش هیچ دوستی ندارم این روزها رو باهاش تقسیم کنم. نازنین عجیب درگیره. تا گلو تو زندگی فرو رفته. اونقدر ک اگه بگم نازی من سرطان خون دارم، پوزخند میزنه و میگه ما ری من سرطان مغز استخون دارم، بی خیال بابا... و من از بی خیال بابا بدم میاد.
- سه شنبه ۱۰ مهر ۹۷