اینجا رو باز کردن و گفتنه ولش رو تکراره.. اما.
دیروز دوتا از دندونای کناریم رو کشیدم. نوشتی برای جانت بمیرم بستنی می خوری خونشون بند بیاد. برات نوشتم نگرانم ارتودنسی فرم لبهام رو تغییر بده، تنها عضوی ک دوستش دارم. نوشتی نگران نباش، قوی باش اما راستش منم نگرانم. و این نوشتن ها..
قرار بود اواخر مرداد یا اوایل شهریور بریم تبریز. هرچند آرزومه تبریز رو تو زمستون ببینم اما باز خوشحال بودم. ولی حالا، با این کلاس های پشت هم ک پا رو خرخره ی من گذاشتن و حتی نمی تونم یک روز مال خودم باشم و با سیمی ک باری اضافه در دهانم خواهد بود و بدن و روان ضعیفم رو به بازی خواهد گرفت، با این حجم خستگی جسمی، با این اوضاع بهم ریخته.. تبریزجان، مثل اصفهانی ک دیدنش چال شد در لایه های ته نشین شده ی خواسته هام، دیدن تو هم..
و بدترین اتفاق، گشتن و گشتن و عکسی سند خورده ب اسمم پیدا نکردنه..
- پنجشنبه ۲۸ تیر ۹۷