خودمم نمی دونم چرا انقدر اینجا احساس غریبی می کنم. انگار ن انگار ک چندساله اینجام، ک همه چیزش با وسواس انتخاب کردم، که حتی اون عکسای بالا هم عزیزترین های من هستن، عکس پروفایل خود منم، .. انگار ن انگار.
دو ماهه هر صبح قبل شش بیدارم و این داره می کشتم! کاری نمی کنم فقط خوابم نمی بره. کم خوابی همه ی زندگیمو بهم ریخته. صورتم داغون شده، کلاسام خیلی خیلی زیادن، گاهی وسط کلاس که هستم ب آسمون بیرون پنجره خیره میشم و تو مغزم یکی می پرسه ما ری نا، تو اینجا چ می کنی؟ فرار کن. ب جنگل پناه ببر، ب درخت ها.
یکی از کلاسای دخترم ب سختی ارتباط برقرار می کنن. هفته ی پیش بهشون گفتم تو خونه هم انقدر ساکتید؟ اونقدر کم حرفید ک صدای عقربه ی ثانیه شمار مثل صدای پتک تو کلاس می پیچه. تا اینکه دیروز یکی یواشکی ب بغل دستیش داشت می گفت دوستم Exo دوست داره.. و یهو صداش کردم گفتم تو چطور؟ خشکش زد. گفتم صدات رو شنیدم، راستش من از BTS خوشم میاد. ک یهو گل از گلش شکفت، گفت وای خانوم شما چقدر ب روز هستید، فکر نمی کردم چیزی از کی پاپ بدونین، من بلک پینک دوست دارم. و من تو پنج دقیقه نشونش دادم ک ب روز بودنم تا چ حده!!وانمود کردم کی پاپی هستم با اینکه حتی یکبار هم موزیک ویدئویی ازشون ندیدم و فقط می شناسم، همه ی کره ای ها رو، همه ی هالیوودی ها رو، همه ی بندها رو، همه ی... و لبخند زد. طوریکه اینی ک یک ماهه تو کلاس دهنش رو وا نمی کنه یهو آخر کلاس گفت میشه عکسای پروفایلمو نشونتون بدم؟.. و من اینطور بود ک از دیوار مقاومتی محکمی گذر کردم! با دخترا کلاس داشتن همینقدر انرژی می طلبه، همینقدر سعی و گاهی فکر می کنم واقعا آدمش نیستم. پسرها اما.. عالی! اما باز، حس می کنم کشش ش رو ندارم.
مار ینای کارلوس روئیث ثافون رو صبح شروع کردم و شب تمام. درگیر همه ی نام های ساراماگو هستم.
چ کار کنم صبح هام رو؟..
- سه شنبه ۴ ارديبهشت ۹۷