تو خیابون راه میریم و مامان هرچیز ک میبینه میگه بخرم برات؟

از رومیزی گرفته تا ننوی بچه!!

و نمی تونم نخندم.

تو حیرت آوری مامان مآه رخ م.


+کلاس ها در حال تمام شدن. فردا پسرهام امتحان دارن. بهشون گفتم بعد عید می خوام کلاس رو کمی تغییر بدم، میزم رو عوض کنم، پرده جدید برا پنجره، شاید سرامیک کف رو هم موکت کردم.. همه تشویق کردند جز سامیار. گفت نمی دونم چرا هربار جایی یا چیزی ک دوست دارم تغییر می کنه حالم بد میشه... و نشد نگم منم! نشد نگم مرسی. ک از هر تغییر گریزانم. تو یه مرداب ملال آورم اما دوستش دارم..

++جشن حلما بود و برای اولین بار گفتم گور بابای دنیا. با نیلو و سارا تمام شب رقصیدیم.

+++اگر اون بالا هستی، نگاه کن.