این روزها، تو خیابون.. هر کسی ک از کنارم رد شد درست لحظه ی روشن کردن سیگار بین لب هاش، سر بلند کرد و به من نگاه کرد.
و من هربار نفس عمیق کشیدم. هربار لایه ای سطح چشمم رو..
از درد فرق داشتن. اینکه هیچکدوم بوی تو رو نمیدادن. بوی ماربوروی فلیورکد ت رو.
و گاهی فکر می کنم شاید این بوی خود تو بود ک می کشوندم ب خودش و اون ها بین انگشتات فقط بهانه بودن.
مثل اون بار ک گفتی ماری بوی گل سرخ میدی و قبول نکردی کرمیه ک بخاطر تو.
تو بوی گل سرخ.. این روزها چرا نمی تونم آزار نبینم.
باید دوباره سمت آبیِ آتش رو بخونم. باید دوباره.
ردیوهد. تام یورک. تام یورک. تام. رایت فاکین ناو.
- پنجشنبه ۲۸ دی ۹۶