مریم جانم، مریمی..

و نوشتن اسمت من رو یاد بوی گل مریم می اندازه. بوی قوی ش ..

بی اندازه دلتنگم.. و اونقدر جملات در درونم انبار شده ک میشه روی هم گذاشتشون و بالا، تا ابرها رفت..

اون روز هی نزدیک تر میشه و من هی آشفته تر.. از اینکه کاری ک باید رو نکردم. از اینکه هیچ کاری نکردم برای تو. و تو همونطور بهترین موندی و اعتراض نکردی.. یکسال و اندکی گذشت و من هنوز کنار نیومدم با شیرین ترین تغییر تویی ک تنها دختری بودی ک شباهت هایی داشتیم. خوب یا بد، این سال ها دوستان همشکلم از جنس ما نبودند و دوستان هم جنسم همشکلم.. و من، بین این تفاوت تنها گیر افتاده بودم. گیر افتاده بودم بین دو کلمه ی دوست و عشق .. و سوء تعبیرها این وسط خیلی چیزها رو از هم پاشوند.. و من ب جایی رسیدم ک فهمیدم شاعر وقتی گفت: دست هایم را ب از دست دادن عادت داده ام.. یعنی چه..

و تو ناگهان اونجا بودی. و بودن کنارت خودم نبودن رو نمی طلبید . تنها دختری ک با تو  خودم بودم و تو خودت بودی و دوست داشتنم آزارت نمی داد.. و ب هیچ چیز متهم نمی شدم..


اما ناگهان.. و ناگهان.. و تغییر همیشه با مقاومت اولیه در من همراه بوده..

اما الان، دیگه وقت پذیرفتنه.

و اینبار هم ازت می خوام بهترین باشی. تو راهی ک پیش رو داری محکم قدم بردار. امنیت خونه ی پدری.. می فهمم.. اما خونه ای امن تر بساز.. پزشکی نبود، دندون نبود اما قرار شد بهترین پرستار دنیا باشی، بهترینش.. و حالا خانوم ترین باش. 

و من ب تو دختر کوچک م، افتخار می کنم و هزاران بار آرزو می کنم اونجا بودم. می دونم گریه می کردم و آرایشم رو ب فا ک می دادم. می دونم بخش اعظمی از مراسم رو تو سرویس بهداشتی ها می گذروندم. می دونم تلاش می کردم ک کنترل کنم خودمو و سعی می کردم پاشم برقصم اما چون عرضه ی رقصیدن با پاشنه های بلند رو ندارم باز ب دبلیو سی پناه می بردم و تو دستمال توالت فین می کردم. می دونم این ها رو و باز دلم می خواست اونجا بودم و تو لباس سپیدت می دیدمت و دلم پر از شوق میشد و نگاهم پر از غرور. من می تونستم گوشه ای بایستم و ساعت ها ب تو نگاه کنم ک چطور می درخشی..


بابت تمام کوتاهی هام ببخش من رو...

و هزاران هزار بار دوستت دارم. تو و لاک سرمه ای ناخن هات رو. تو و آ آخر ما رینآهات رو، تو رو. تو رو.