سرم درد می کنه و تمام کارهایی ک دارم می کنم در جهت بدتر شدنشه.. همین ک لپ م رو شکمم، نور این صفحه، اسکرول داون کردن صفحه ی ورد آنسد برای دیدن عکسایی ک انگار بخاطر من گرفته شدند،..
بی تو ی سیاوش رو تکراره. گم شدیم تو غربت غریبه ها، آخر اون همه لبخند و سرور، چشم پر حسادت زمونه بود..
هوا ابریه، تاریک..
هیچ صدایی از بیرون این پنجره ها نمیاد. همه ی دنیا خوابن. نیمی فاکد. نیمی رها.
حال حرف زدن ندارم پس تند تند تایپ می کنم ک زمان بگذره. زمان بگذره و حرف نزنم. و حرف نشنوم. پتانسیلش رو ندارم. استعدادشو.. ک مثل اون باشم. مثل اون ها.
- جمعه ۲۶ خرداد ۹۶