مریم زنگ زد.

و گریه کردم.

و یادم رفته بود صدای زنگ گوشیم چطوره.

و یادم رفته بود وسط روز زنگ زدن رو. جواب دادن. دیدن اسمی ک دوستش داری رو. 

';l.hjvikuyjhbgdca

از چارخونه یkjhngfs

مریم اون روز، تو کتاب فروشی کتابی رو باز کرد. صفحه ی اولش نوشته شده بود: به مریمم که جان است.

خرید اون رو. 

و ب اسمم فکر کردم. ک چقدر میم به آخرش نمیاد. که چرا نمیاد. ک چرا نمیشه نوشت ب ما  رینام که جان است.

و اینروزها رو دوست دارم. دلم براشون تنگ خواهد شد. الانم. وقتی همه می دونن نباید بهم گیر بدن. ک مارینا دنده ش شکسته. و دکلمه های ناهید عرجونی گوش میده و میمیره. و دوست داره این رو.