پشت لپ وسط دیکشنری هام نشستم که یهو هی یو میاد. یهو " هی یو، آوت در این د کلد، گتینگ لانلی، گتینگ الد، کن یو فیل می؟" و گم میشم. وقتی پیدا می کنم خودم رو ک می بینم تو فولدر شعرها هستم.
صدها شعر:
لااقل باش تا بهار آید..
تو نیم دیگر من نیستی، تمامِ منی..
تو نیستی و دلیل ندارد بیان شود، جای دقیق سنگ مزارم ب هیچکس..
تو رفته ای و من، کلماتی را به یاد می آورم ک از شدت گریه ترانه می شوند..
گفته بودی عاشقم هستی، ولی انگار نه..
و برای ستاره شدن آسمان کوچک این شهر کافی نیست..
دلتنگم.. باید تو را ب یاد بیاورم. ب من فکر کن. به نیمه شبی ک تو را ندارم.. از آدم ها بیشتر از تنهایی می ترسم، و فکر می کنم ک مرگ با من چ نسبتی دارد؟ باید تو را به یاد بیاورم..زمستان های بی برف بی رحم ترند، مثل زنان بی عشق، مثل من.. که نامت را هم فراموش کرده ام اما هنوز دوستت دارم..
تو از تبار بهاری، تو باز می گردی..
من تو را در ملا عام تمنا کردم..
ای شب هجر تو چون صبح قیامت نزدیک...
و می خونم و می خونم و..
- سه شنبه ۸ فروردين ۹۶