آی فییل آوفول.. اما دستم رو نمی ریزم.. هرچند اندک اما ب مکالمه سر پا می مونم.. بوی ی ادکلن می کشه..
سوفی در صندوق رو باز کرد و نامه ای دیگه اونجا بود..
گوش می دم. همین الان..
بابا از تو هال می پرسه: (اشاره ب آهنگی ک از لپ تاپ م پخش میشه) صدای شیون از اتاقِ تو میاد؟ سرخپوستا حمله کردن؟
و نمی گم این جادوی روز سومِ بهروزِ، شیون نیست، زاری نیست
از درونم شاید اما بیرون نه..
آوفاکینفول
...
با مرمر رفتیم فرازمند.. و این ها عیدی من ب خودم، ب روانم، ب قلبم.. ب قلبم..
- پنجشنبه ۳ فروردين ۹۶