جادوی روزِ دومِ بهروز پهلوانی:

فرانک کاپرا، کارگردان ایتالیایی آمریکایی، در دهه ۳۰ و اوایل دهه ۴۰ به عنوان کارگردانی بسیار موفق شناخته می‌شد. او بارها نامزد اسکار شد و سه بار هم این جایزه را دریافت کرد. اما پس از جنگ جهانی دوم، زمانی که در سال ۱۹۴۶ «چه زندگی شگفت‌انگیزی»( It’s a wonderful life ) را کارگردانی کرد، مخاطبان دیگر مثل قبل از او استقبال نکردند. کاپرا اعتقاد داشت، رهایی و آرامش در جهان فقط هنگامی به دست می‌آید که انسان‌ها یاد بگیرند همدیگر را دوست بدارند، و تلاش او منتقل کردن همین پیام از طریق فیلم‌هایش بود؛ اما جنگ ذائقه مردم را تغییر داده بود و فیلم جدید کاپرا فروش خوبی نداشت.


«چه زندگی شگفت‌انگیزی»، داستان مردی را روایت می‌کرد که در پی اتفاقاتی، آنقدر غمگین، شکست‌خورده و ناامید می‌شود که به این نتیجه می‌رسد که خانواده و اطرافیانش بدون وجود او زندگی بهتری خواهند داشت. هنگامی که او به خودکشی می‌اندیشد، فرشته‌ای نزد او می‌آید و جهانی را به او نشان می‌دهد که در آن، مرد هرگز وجود نداشته؛ و آن‌وقت، مرد متوجه می‌شود که بودن او چه تأثیری بر زندگی اطرافیانش داشته.


شاید شرح یک اثر سینمایی، مقدمه غریبی برای متنی در کانالی باشد که قرار است با نگاهی نو به موسیقی بپردازد؛ اما آنچه در ذهن کاراکتر فیلم کاپرا می‌گذرد، آن غم، آن تنهایی، آن ناامیدی، شاید در سطوح مختلف برای هرکدام از ما پیش آمده باشد. شاید؟ با تقریب خوبی قطعاً؛ و نکته دقیقاً همین‌جاست: «همه ما» گاهی این احساسات را داریم.


قطعه «Everybody Hurts» از گروه «R.E.M.» را چند سال پیش، عزیزی برایم فرستاد. آن زمان شاید عمق و زیبایی شگفت‌آورش را درک نکردم؛ حالا اما می‌دانم قطعاً زمان‌هایی هست که «باید» به سراغ این قطعه رفت. متن ترانه بسیار ساده و واضح است. ورس اول اینطور شروع می‌شود:


«وقتی روزت طولانی است

و شب فقط برای تنهایی تو است

وقتی مطمئنی که به اندازه کافی

در زندگی رنج کشیده‌ای

صبر کن

تسلیم نشو

چون همه گاهی گریه می‌کنند

و همه گاهی درد می‌کشند».


در نسخه تصویری قطعه که یکی از بهترین قطعات تصویری است که برای آهنگی ساخته شده، ماشین‌هایی را می‌بینیم که در ترافیک متوقف شده‌اند و همراه با پخش شدن موسیقی، افکار غم‌آلود هرکدام زیرنویس می‌شود. همه درد می‌کشند و درد هرکس به اندازه خودش است. درد را نمی‌شود مقایسه کرد. درد، معیار سنجش ندارد، پس قطعاً راه آرام کردن درد کسی نشان دادن درد شخصی دیگر، که ما فکر می‌کنیم دردناک‌تر است، نخواهد بود. کسی را که عزیزی را از دست داده، نمی‌توان با نشان دادن کسی که دست و پا ندارد آرام کرد. درد فقر هیچ ارتباطی به درد ترک شدن ندارد. پس آیا راه حلی نیست؟


بخش‌های تلخ بعدی ترانه، تا حد زیادی حول همان ورس اول می‌چرخد. تنهایی، خستگی از زندگی، طولانی بودن روز و شب(که اشاره‌ایست مجدد به تنهایی)... اما «مایکل استایپ» و باقی اعضای گروه به طرز هنرمندانه‌ای در تمام طول آهنگ از تمرکز مطلق روی این تلخی پرهیز کرده‌اند. از همان ابتدای قطعه که آرپژ گیتار شروع می‌شود، مشخص است که با قطعه‌ای تاریک و غمگین رو به رو نیستیم. موسیقی ابداً غمگین نیست. شرح تمام این تلخی‌ها که در طول قطعه مدام تکرار می‌شوند، برای خطاب قرار دادن است. خطاب قرار دادن هرکس که درد می‌کشد. اما از همان ورس اول هم، در میان تمام این خطابه‌ها، همراه با اصرار بر تسلیم نشدن، استایپ راه حل اصلی خودش را هم ارائه می‌کند:«همه گاهی درد می‌کشند، همه گاهی گریه می‌کنند.»؛ «همه». این تأکید بر «همه» برای آن است که به ما یادآوری کند، ما هرگز تنها نیستیم؛ حتی در درد کشیدن.


این پیام با آغاز ورس دوم پررنگ‌تر می‌شود:


«گاهی همه‌چیز اشتباه است

پس حالا وقتش است که همراه بقیه بخوانی...»


و دوباره بازگشتی به آن روایت تلخ در بستر یک موسیقی امیدبخش. حالا شنونده دعوت شده تا در خواندن، همراه شود و در این همراهی، اندک اندک متوجه شود که تنها نیست، بلکه عضوی از جامعه‌ای به وسعت «همه» است. «همه»ای که گاهی درد می‌کشند و گریه می‌کنند و گاهی امید دارند و شور و نشاط و این احساسات، مانند رفت و برگشت‌های ترانه بین تلخی‌ها و امید بخشیدن‌ها، درهم‌تنیده‌اند و همین است که زندگی را می‌سازد.


حتی در دو بخش پشت سر هم از ترانه، استایپ از اصطلاح «دستت را زمین نریز»(Don’t Throw [in] Your Hand) استفاده می‌کند. اصطلاحی که بیشتر در بازی پوکر کاربرد دارد. در این بازی، هیچ‌گاه نمی‌شود پیش‌بینی کرد که چه دستی سهم ما می‌شود، اما صرف بد بودن دست، برای ترک کردن بازی کافی نیست، چراکه هنوز کارت‌های دیگری مانده که قرار است رو شود. هیچ‌چیز قطعی نیست. بازی ادامه دارد، و همراهش بسیاری احتمالات مختلف نیز وجود دارد. حکایت زندگی هم ابداً متفاوت نیست. زندگی حتی بسیار غیرقابل پیش‌بینی‌تر از بازی پوکر است.


و در نهایت قطعه همراه با اوج گرفتن، با تأکید مجدد بر تنها نبودن شنونده و اصرار مداوم بر تحمل کردن، آرام آرام همراه با محو شدن صدا پایان می‌یابد. محو شدن صدا در پایان قطعات موسیقی اغلب نشانه تداوم است. تداوم همین تحمل کردن. تداوم به خاطر آوردن اینکه همه درد می‌کشند، همه گریه می‌کنند و ما هرچقدر هم احساس تنهایی و ناامیدی کنیم، هرگز واقعاً تنها نیستیم و هرگز نمی‌توانیم از آینده مطمئن باشیم؛ و از آن گذشته، فراموش نکنید «چه زندگی شگفت‌انگیزی» را. همه ما بر محیط و زندگی اطرافیانمان تأثیراتی داشته‌ایم که حتی خودمان هم از آن‌ها آگاه نیستیم. تأثیراتی بسیار عمیق و ماندگار.


ما موجوداتی منفرد و مجزا از هم نیستیم. زندگی همه ما به شدت به هم گره خورده. ما مستقیم یا غیر مستقیم با یکدیگر در ارتباطیم و بر زندگی یکدیگر تأثیر می‌گذاریم. ما هرگز تنها نیستیم. هرگز؛ و این پیام، پیام امید، هم‌بستگی و دوست داشتن یکدیگر، یعنی همان باور کاپرا که در فیلمش هم نمایش داده می‌شود، همان پیامی است که در این قطعه، در کمال سادگی، اما بسیار جذاب و تأثیرگذار بیان می‌شود.


پ.ن: پیشنهاد می‌کنم نسخه تصویری این شاهکار را هم مشاهده کنید تا ببینید سرانجام چه بر سر آدم‌های گیر کرده در ترافیکی می‌آید که هرکدام در تنهایی خود مشغول دست و پنجه نرم کردن با دردهای خودشان‌اند.


پ.ن ۲: از دهه ۸۰ میلادی به بعد، «چه زندگی شگفت‌انگیزی» بسیار مورد توجه قرار گرفته و جزء فیلم‌های بسیار تأثیرگذار محسوب می‌شود. کاپرا در زمان حیاتش، با بیان این‌که هر کریسمس فیلم را برای خانواده‌اش نمایش می‌دهد، آن را فیلم محبوبش اعلام کرد.



+دومین آهنگِ عید رو هم معرفی کردی و بهت نگفتم این رو هم من داشتم و قبلا بهش گوش داده بودم. اما این بار فرق داره.. بعد خوندنِ اونچه درباره ش نوشتی، نمی تونه برام یکسان باشه.

++CAMEL ........