هرگز اینجا کسی از کم حرف بودنم یا بهتر گفته شه زبان باز نبودنم گلایه ای نکرده اما در درونم همیشه آرزو کردم حداقل برای پدر و مادرم آدمی متفاوت بودم. اونها هر دو خونگرم و معاشرتی و من کلد از ا استون. تا اینکه با اون دو نفر آشنا شدم و تو هربار به این خونه اومدنشون وقتی می دیدم ک اونطور گرم و پرحرارت حرف می زنند حدس می زدم پدر و مادرم هم آرزوی من تو قلبشون ایجاد شده بود.. ک کاش من مثل اونها بودم. "حدس می زنم"!
تا اینکه نوبت ما شد که مهمانشون باشیم. همون شب وسط مهمونی یهو وقتی همون آدم برگشت تو جمع به پدرش گفت "حرف دهنت رو بفهم" نگاه پدرم ب من افتاد. بهت زده به هم خیره شده بودیم. تو سکوت.
و دفعه ی بعد وقتی اون یکی اونقدر زیاده روی کرد تو همه چیز که وقتی برگشتیم خونه اولین چیزی که پدرم ب مادرم گفت این بود:
تربیتِ بچه های ما کجا و تربیتِ بچه های اون ها کجا.. آدم حالش بهم می خوره از اینهمه بی ادبی..
و دیگه هرگز حدس نزدم اون ها آرزو می کردند من اینی که هستم نباشم. ساکتم اما هرگز ذره ای بی احترامی به کسی نکردم. اگر هم تا حالا کسی ازم رنجیده اینجا ب خاطر سکوتم بوده نه کلامم. و عذر نمی خوام بابتش. این منم.
تا اینکه نوبت ما شد که مهمانشون باشیم. همون شب وسط مهمونی یهو وقتی همون آدم برگشت تو جمع به پدرش گفت "حرف دهنت رو بفهم" نگاه پدرم ب من افتاد. بهت زده به هم خیره شده بودیم. تو سکوت.
و دفعه ی بعد وقتی اون یکی اونقدر زیاده روی کرد تو همه چیز که وقتی برگشتیم خونه اولین چیزی که پدرم ب مادرم گفت این بود:
تربیتِ بچه های ما کجا و تربیتِ بچه های اون ها کجا.. آدم حالش بهم می خوره از اینهمه بی ادبی..
و دیگه هرگز حدس نزدم اون ها آرزو می کردند من اینی که هستم نباشم. ساکتم اما هرگز ذره ای بی احترامی به کسی نکردم. اگر هم تا حالا کسی ازم رنجیده اینجا ب خاطر سکوتم بوده نه کلامم. و عذر نمی خوام بابتش. این منم.
- يكشنبه ۱۰ بهمن ۹۵