از زیر پتوی گرمم بیرون اومدم و تمام راه تا مودم رفتم تا پاورش رو بزنم ک بیام اینجا یسری چیزا تایپ کنم.. انگار این مسیر خیلی طولانی بود چون الان ک این کادر رو وا کردم یادم نمیاد چی می خواستم بگم..

تمام روز فرندز.. تمام زندگی فرندز.. فصل 9م. و کم کم دیگه خندیدنام کم میشه.. دارم ب فصل 10 نزدیک میشم، فصلی که تو این چهارده بار دیدنِ این سریال، تنها یکبار کامل دیدمش. من شاید قدرتِ انتخاب یا نفوذِ زیادی رو شادی دنیایِ بیرونم نداشته باشم اما حداقل وقتی پای فرندز در میانِ میتونم تصمیم بگیرم سیزنِ آخر رو، وقتی همه چیز در حالِ fall apart شدنِ نیمه رها کنم. اونجایی که چندلر و مونیکا با دنبالِ خونه گشتن و تصمیم ب از آپارتمانِ20 قشنگمون رفتن قلبم رو تکه تکه می کنند، از ریچل که معلوم نبود اگه هواپیماش لفت فلانجی ش اوکی بود سر از کجا در میاورد، از فیبی ک دیگه عجیب نیست و کنارِ مایک معمولی شده، از جویی ک نمی دونیم برای تنها بودنش چه ارزویی باید کرد.. از همه ی اینها فرار می کنم.. احتمالا فردا شب به اواسط سیزن ده میرسم و بنگ! بی لحظه ای وقفه دوباره سیزن یک. برای بار پونزده م اجازه میدم که زندگی برام دوست داشتنی بشه.


زین پس عزیز، شما باش و شانه هات

ما را برایِ گریه، سر آستین بس است..


Arctic Monkeys