+دختری در قطار رو دیروز تموم کردم. جنازه ی مگان رو بعد از هفته ها پیدا کردند.. حامله بود. دی ان ای پای مرد سومی رو باز کرد. مردی جز اسکات "شوهرش،همون جیسون رویایی ریچل" و ابدیک تراپیستش. مگان تو یکی از جلسات تراپی ش ب ابدیک گفته بود ک سالها قبل بچه ای ناخواسته از مک"بوی فرند و همخونه ش"ب دنیا آورده و اسمش رو لیبی گذاشته. یکبار وقتی در غیبت طولانی مک تو بدبختی و فلاکت دست و پا میزد لیبی رو باخودش تو وان حمام می بره و از شدت خستگی خوابش می بره. بیدار ک میشه می بینه لیبی به صورت رو آب وان شناوره.... از اون سال ب بعد مگان نمی تونه شب ها بخوابه. کابوس نوزاد مرده ش نمیگذاره.. این بچه ی جدید هم.. ریچل بالاخره باور می کنه که مگان محبوبش یه فرشته نیست. دروغگو، خیانت کار،.. اما باز تلاش میکنه قاتلش رو پیدا کنه. و بنگ. یادش میاد اونشب. یادش میاد که چرا خونی بود. یادش میاد که کی اونطور زخمیش کرده بود. یادش میاد که اون ها دو نفر بودند. یادش میاد یکیشون مگان بود.. مگان و شوهر سابق خودش. تام. مدتی بعد ریچل تام رو تو درگیری ای ک بعدها دفاع از خود تشخیص داده میشه می کشه. آنا کمکش می کنه. بالاخره آنا حرکتی زد که دلم نخواد بزنم لهش کنم..
الان دارم سکوت بره ها رو می خونم. سال ها پیش کتابش ب فارسی رو خوندم. بعد از دیدن فیلمشو و محو بازی سر آنتونی هاپکینز شدن وقتی اونطور خیره ب کلاریس نگاه می کرد نمیشد کتابش رو بارها نخوند اما اینبار فرق داره.. خیلییی از کلمات پلیسی و جناییش رو نمی فهمم، ادبیات عجیبی استفاده کرده نویسنده ش. مثلا نمیگه تنک یو! بجاش اصطلاح قدیمی ماچ آبلیجد بکار میبره. بزور تو دیکشنری پیداش کردم.. اما لذت میبرم.. از هر صفحه ی این کرایم لدت میبرم. کتاب تنها ناجی لحظه هاست.
++برف جان عزیزم، مرسی...
- پنجشنبه ۴ آذر ۹۵