اونروز ک از اون جای نفرت انگیز برمی گشتم سر راه رفتم سراغ کتاب فروشی فرازمند، مغازه رو عوض کرده بودن اما هنوز تو همون خیابون بود هنوز آقای فرازمند با اون ظاهر آرومش موسیقی سنتی گوش می داد، هنوز همه آرامشِ دنیا لابلای قفسه های کتاباش جمع شده بود تنها تفاوت دخترِ ریزنقشی بود ک چشمهایی کشیده داشت و با مهربونی ردیفِ کتابای آنا گاوالدا رو نشونم داد و "من او را دوست داشتم" ش رو برداشتم اما ثانیه ی آخر نگاهم ب " دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد" افتاد و اونو برداشتم، عنوانش دل رو درد می آورد..
بعد دنبال هاروکی موراکامی گشتم و این کتابش داستانِ زندگیِ منِ.. مار ینای بی رنگ و سال های حماقتش..
- سه شنبه ۲۷ مهر ۹۵