نشستم رو چهارپایه تو دستشویی حیاط پشتی خونه ی ماریا،رو به دیوار. قیچی رو دادم دستش و گفتم بزن، هرچی هست. 

مستاصل نگاهم کرد.. " بابا هم تورو میکشه هم منو".

اون زمان ک موهام تا زیر کمرم بود و کوتاه کردم امیدشو بهم از دست داد، نگرانش نباش..

"نمیخوای عروسی کنی؟ عروس بی مو رو کجای دلمون بگذاریم؟"

نخندون منو..

و..

و حالا اینجام. تو اتاق طبقه بالا،بارون میاد و دست میبرم سمت سرم و چیز زیادی نیست. حتی اونقدری نیست ک انگشتام فرو بره. برای سربازی آماده م. امشب ک برم خونه واکنش مامانم جالب خواهد بود. الان چنتا سوئتشرت جلو زیپ دار و شلوار بغل دو خط نیاز دارم.