خواهش می کنم بیا
قهوه ای سفارش داده ام

و از ترس آنکه

مبادا دیر برسم

کیف پولم را فراموش کرده ام..


+مرام المصری


++با یه دنیا حرف برای زدن و درد برای درمان خواستن پشت در مطبش رسیدم. تابلوش کنده شده بود. رهگذری گفت: آقای دکتر؟ سیزده فروردین فوت کرد.. و نگاهم ب ناخونای لاک زده م افتاد که می دونستم ببینه دعوا می کنه. ب انگشت حلقه ی خالی م ک هربار می گفت "شوهر نکنیا،مردا همه بدردنخورن"..

پرسیدند چرا ناراحت شدی از مرگش،اون ک پیر بود..نگفتم برای من این مرد فقط دکتر نبود، پیامبری بود ک معجزه می کرد. پیامبری با کراوات مغزپسته ای.