مادرم این روزها عصبانیِ.. عصبانی از درس نگرفتن هایِ من. عصبانی از اینکه چرا بچه ش یاد نمی گیره آدم ها مثل زالو فقط به مکیدن و بیرون کشیدن ازت فکر می کنند. اینکه کم هستند کسایی که اولین چیزی که با دیدنت تو ذهنشون میاد نحوه ی صحیح استفاده ازت نیست. اینکه چرا وقتی بهت نیاز دارند تو در اولویتی و بعد بنگ!محو.. فکر می کنم مادرم خوشحالِ که تنها هنرِ اندکِ من دونستنِ زبانِ. خوشحالِ که مثلا پزشک یا وزیر نیستم چون می دونه در اون صورت میگذاشتم انقدر از من بمکند تا سیراب بشن..بهم گفت ماری نا تاحالا زالو دیدی؟بعضی هاشون اونقدر خون می خورند که می ترکند. چیزی ک مفت ب دست بیاد براش نقطه ی پایانی نیست. اونقدر مفت و بی منت مقاله ترجمه کردی و هرکسی گفت سختمه برم کلاس تو کاری کردی ک تو خونه ی گرم و نرمش بشینه و بجای هفتاد و پنج دقیقه ی عرفِ هر کلاس صد و پنجاه دقیقه یک نفس براش توضیح دادی و تشریح کردی و مثال زدی و اکت کردی و پاره کردی خودت رو و تو اولین دیدار بهش فهموندی دلت مثل اسمت دریاست و طاقتِ رنجشِ کسی رو نداری..

خندیدم و بهش گفتم تعارف چرا مامانم؟ راحت باش و بگو گذاشتی مثل خر ازت کار بکشن:))

گفت ماها هممون خر ساده ایم. فلانی رو ببین، برادرش هم ازش یه سوال بپرسه تا ازش چیزی بیرون نکشه چیزی نمی گه اونوقت حتی دلت نمیاد بین این کلاسای پشتِ هم ت به دوستِ زن دایی ت نه بگی چون طرف گفته کتابامو میگذارم یگوشه تا وقتی ماری نا ترم ش تموم بشه..


نشد توضیح بدم ک ماه ها کاور فیسبوکم "Kindness costs nothing" بوده و بهش ایمان دارم..