درهایی ک یکی یکی یا دیوار از آب در اومدند یا رو ب دیوار باز شدند..
نورِ ته جاده ک وقتی نزدیک شدم هیچ چیز نبود جز انعکاسِ نورِ ماه رو قوطیِ خالیِ کمپوت گلابی..
جهت نمایی ک عقربه های خرابش آینده رو نشون ندادند..
تا کجا قرارِ آدم تو توهمات خودش زندگی کنه؟ همم؟ ماری.. تا کجا قرار چیزی رو که جلوی چشمات نگاه نکنی؟ سرت رو ک تکون بدی تمام ابرهای بالای سرت محو میشن و آسمونِ تاریکی ک مدتهاست سعی کردی نبینی مثل آوار رو سرت خراب میشه..ِ
پینک فلوید چندبار سعی کردن بهت بفهمونه ک دت واز انلی ا فنتسی..؟ چندبار؟..
برای خودت بجنگ. بجنگ لعنتی. زمان فاصله ی اندکی با خط پایان داره و لحظه ای ک برسه ب اون خط ،تو برای همیشه بازنده می مونی..