بیزارم از خرداد، از ماهِ من، همیشه عذاب بوده. بیزارم از لازاروس ک شده آهنگ تمام این لحظه ها.
پنجره بازه، برای لحظه ای بوی سیگار اومد.. تمامش رو ب ریه کشیدم، حالم رو بهتر می کنه این بوی لعنتی ش. ساعت نه شبِ و منُ شاید تعداد اندکی از آدم های دنیا می دونیم نه شب چ ساعتِ مهمیِ..و نمی دونم چرا هرازگاهی بوی برنجِ آماده ی کشت تو مزرعه میاد. بوی اون خوشه های طلاییِ رسیده. و گاه گاهی بویِ مرگ. اما صدا فقط یکیِ. فقط صدای دیوید ک مردنش رو ثانیه ب ثانیه تشریح می کنه.. تصویر اما هزاران. هزاران لیسایِ ب تخت بسته شده، هزاران دِیزیِ آویزان از سقف.
- شنبه ۱ خرداد ۹۵