این چندروز تعطیلی رو از اتاق بیرون نرفتم.. زنده بودنم رو مدیون کتابامم. مهم نیست تعداد صفحات یبار ب خودم میام و میبینم تموم شده. سروش کتاباشو چیده بیرون مغازه.. رو زمین نشستمو اسم تک تکشونو خوندم. همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها مدتها تو لیستم چشمک میزد. .. رفتم تو..نمیدونم چی میزنه چون اون لحظه ک گفتم چنتا کتاب میخوام اونقدر گنگ نگاهم کرد ک مجبور ب تکرار شدم.. وقتی بالاخره مواد بهش اجازه ی واکنش داد دنبالم اومد و کمک کرد اون و ی نزار قبانی رو از بین بقیه کتابها بردارم.

..

موسیقی این چندروز جایی تو لحظه هام نداشته..حتی اینجا هم ب ندرت میام. چیزی میخواستم و رفتم ب بوک اما فقط یبار.. سمیه گفت ماری هنوز امید دارم و هرروز تلگرام برات پیام میزارم.. تب دانلود فیلمم هم پرید.. روزها و شب ها تا اونجا ک اجازه! دارم چراغ اتاقم روشن بمونه فقط منم و کتابام.. بعد خاموشی اجباری این پادگان، زیر پتو گرامرها تو اپ ی ک نصبه مرور میکنم.. وقتی اینا خسته شدن گوشی رو میزارم یگوشه و تو تیرگی دنیام دستمو،همون ک میتونه بین موها آروم راهشو پیدا کنه داخل صفحات کتابم میبرم..عزیزی ک کنارم میخابه هیچی نمیگه اما میدونم هست و میدونم اونم از نوازش صفحاتش لذت میبره..

جمعه، باز..

فقط بهانه ای برای نق زدن.