تو دست های دخترک توی عکس میخک قرمز بود و ب دست هام نگاه کردم.. 

هیچوقت..

بیست و شش سال گذشت و هیچ مردی لطافت هیچ گلی رو با دست های من تقسیم نکرد..

و ب دست هام نگاه کردم..

ب ناخن های از ته گرفته ی لب پریده م

و ارکیده ی اتاق من مرده ست

و هیچوقت زنده نبوده

و هیچوقت..

و به دست هام نگاه کردم..

و به گلهای نگرفته م

که توی گلدون نداشته م خشک شدند..


نگاه کردم

به پشت سر

به روبرو 

و به دست هام..